سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد
قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق
دستم را بالا می برم
و آسمان را پایین می کشم
می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم !
تا بداند
گمشده ی من
نه در آغوش او . . .
که در همین خاک بی انتهاست
آنقدر از دل تنگی هایم برایش خواهم گفت
تا سرخ شود . . .
تا نم نم بگرید . . .
آن وقت رهایش می کنم
و می دانم
کسی هرگز نخواهد دانست
غم آن غروب بارانی
همه از دلتنگی های من بود . .... . !
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, ساعت
11:23 PM توسط ادم وحوا| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |